شعار طنز جالب و خواندنی
اسماعیل امینی:
محتسب در کوچهای گفتا به دزد / خوب گیر افتادی ای آفتابه دزد
دزدی آفتابه در گام نخست / خود نشان ذوق و استعداد توست
در وجودت ای فلان بن فلان / هست استعداد دزدی کلان
ای بسا دزد کلان شد، جیببر / آفتابه دزد، شد دزد شتر
روز روشن پیش چشم پاسبان / آفتابه میبری از مردمان
در شب تاریک و دور از چشم ما / خود چه دزدیها کنی ای بیحیا
محتسب چون دیده بیدار خلق / آفتابه محرم اسرار خلق
آفتابه بوده انسان را از قدیم / در اتاق فکر انسان را ندیم
در اتاق فکر از روز الست / آفتابه دیدنیها دیده است
دیده اما رازداری کرده او / چون نبوده اهل بحث و گفتوگو
اهل گمنامی و محرومیست او / شاهکار صنعت بومیست او
آفتابه لوله است و دسته است / شاهکار دیگران را شسته است
آن زمان که آمد از شهر فرهنگ / دستمال و شیر و سیفون و شلنگ
در اتاق فکر جای او نبود / آفتابه جلوهای دیگر نمود
در خیابانهای شهر و کوچهها / کم کم آمد در میان ماجرا
با اراذل بود گاهی در مصاف / شدن مدال گردن اهل خلاف
گردنآویز اراذل شد چرا؟ / تا ندزدد هیچکس آفتابه را
گفت دزد آفتابه: ای عمو / تو نمیدانی در این شهر از چه رو
آن که ثابت شد شتر دزدیدنش / نیست آویزان شتر از گردنش
گفت: هی هی حرف بودار است این / چشم بگشا خط قرمز را ببین
بیش از این پرونده را سنگین مکن / هرچه خواهی کن ولیکن این مکن
مهدی استاد احمد:
سهتا غصه بهشدت یادم افتاد / دوتاشان را بهسرعت بردم از یاد
یکیشان اینکه یادم رفته از کی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
«ز دست دیده و دل هردو فریاد / که هرچه دیده بیند دل کند یاد»
دوباره نکتهای را یادم افتاد / کتابم گیر کرده توی ارشاد
ته چاه عمیقی میزنم داد / سر کوه بلندی میوزد باد
به غیر از سوزن من توی این شعر / کتابم گیر کرده توی ارشاد
طلب کردم دلار نرخ آزاد / فروشنده دوتا سکه به من داد
تشکر کردم از ایشان و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر ظرف غذا باشد به تعداد / غذا هم میرسد حتما به افراد
چرا پس با وجود این عدالت / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر که در بیاید از کسی داد / به سرعت میرسد نیروی امداد
تعجب میکنم با اینهمه نظم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
در عصر سایبر و تسخیر پهباد / که شد اینترنت ملی هم ایجاد
در عصر انفجار اطلاعات / کتابم گیر گرده توی ارشاد
شبی شد ماهی از تنگ خود آزاد / و با آزادیاش درسی به من داد
خجالت میکشم دیگر بگویم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
سیهچشمی به کار عشق استاد / به من درس محبت یاد میداد
مرا از یاد برد آخر، ولی من / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی دردش یکی درمانش آباد / یکی وصلش یکی هجرانش آزاد
من از درمان و درد و وصل و هجران / کتابم گیر کرده توی ارشاد
گلی خوشبوی در حمام بغداد / رسید از دست کاگب به موساد
پیامک زد به سیآیای، امآیسیکس / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی بویی شگفتانگیز میداد / بهطوری که وجودم رفت بر باد
به او گفتم که مشکی یا عبیری / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر خسرو بپرسد کیست فرهاد / چه توضیحی برایش میتوان داد
همان بهتر که آنجا هم بگویی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
دو شب خوردم به جای شام سالاد / شدم از بند هرچی چربی آزاد
ندارم هیچ اضافهوزنی اما / کتابم گیر کرده توی ارشاد
نگاهم تا به چشمان تو افتاد / همه عقل و شعورم رفت بر باد
شما توی گلویم گیر کردی / کتابم گیر کرده توی ارشاد
بهناگه عابری در جوی افتاد / گرفتم دست او را باب امداد
وی از بنده تشکر کرد، گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
یکی از پشتبام برج میلاد / درون تونل توحید افتاد
زدم اورژانس فورا زنگ و گفتم / کتابم گیر کرده توی ارشاد
اگر دستم رسد بر چرخ زامیاد / بهدقت میکنم آن چرخ را باد
مگر آن لحظهها یادم رود که / کتابم گیر کرده توی ارشاد
سرم خلوت! حسابم پر! دلم شاد! / شدم از بند عقل آزاد آزاد
دیریم رام رام دارام رام رام دیریم رام / کتابم گیر کرده توی ارشاد
ناصر فیض:
شعری که قرار است نمک داشته باشد / پیدا است که باید متلک داشته باشد
در مصرف رندانه کک قائده داریم / هر پاچه قرار نیست که کک داشته باشد
وقتی که خودش داشته ما کار نداریم / خب داشته اصلا به درک داشته باشد
لبخند یکی از تبعاتی است که در طنز / میآید تا خنده محک داشته باشد
آدم چه نیاز است بخندد وسط جمع / وقتی که لبش نیز ترک داشته باشد
ایکاش که از نو بنگارند دبیران / تاریخ نباید حسنک داشته باشد
مردودترین قسمت تاریخ همینجاست / اینجا که بشر نمره تک داشته باشد
با صحبت اگر حل بشود کار درستی است / هر کس که به هر مسئله شک داشته باشد
آن قدر زبون نیست که آدم نتواند / یک قطعه زبان بین دو فک داشته باشد
آیینه که زیبا نکند زشت کسی را / زیبا چه نیاز است بزک داشته باشد
آن قدر شکم باد شد از فقر که امروز / دلبند شما بادکنک داشته باشد
میترسم از آن روز که در نامه اعمال / پا تا سر ما دوز و کلک داشته باشد
وقتی که مگس ساکن کندوی عسل شد / باید که عسل هم شکرک داشته باشد
آدم به خدا باز کمی وسوسه دارد / برجی بر میدان ونک داشته باشد
حالا که جوانیم ولی عیب ندارد / آدم سر پیریش کمک داشته باشد
اینها همه شوخی است فقط لقمه نانی / کافی است اگر چند کپک داشته باشد