نقش زنان در پیشرفت شوهرانشان/طنز

می گویند "زن" ها در موفقیت و پیشرفت شوهرانشان نقش بسزایی دارند ...

ساعد مراغه ای از نخست وزیران دوران پهلوی نقل کرده بود : زمانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.

اما وی با بی اعتنایی تمام سری جنباند و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!"

گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم. آن هم با قیافه ایی حق به جانب. ..

باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت: "خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!"

شدیم معاون وزارت امور خارجه که خانم باز گفت: "خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو ...؟!"

شدیم وزیر امور خارجه و گفت: "فلانی نخست وزیر است ... خاک بر سرت کنند!!!"

القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر خواهی بیفتد.

تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت: "خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش باشی!!!"



پسرها و تقلب در امتحان - طنز

پسرها و تقلب در امتحان - طنز


حتی اگر تجهیزاتتان را بگیرند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

حتی اگر تفتیش بدنیتان کردند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

تک تک لباسهایتان را وارسی کنند

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز

 

 

و شما را بی دفاع مقابل برگه امتحان بگذارند


.

.

.

.

باز هم میتوانید...!!!

 

پسرها و تقلب در امتحان - طنز




لطیفه های جالب و خنده دار

لطیفه های جالب و خنده دار- سری 2

یه روز دو تا تنبل میرن بانک میزنن، اولی میگه بیا پولا رو بشمریم.

دومی میگه: ولش کن فردا رادیو میگه!

 

=======================

 

غضنفرمیره دکترمیگه آقای دکترمن فراموشی گرفته‌ام.
دکتر میگه: چندوقته این بیماری رو دارین؟
غضنفرمیگه: کدوم بیماری؟


========================

غضنفر داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟
میگه: دلم واسه خواننده‌اش میسوزه، طفلکی لال بوده!

 

========================

 

غضنفر به زنش میگه: زن مهریه‌ات را بگذار اجرا تا با پولش خونه بخریم!

 

=========================

 

یه پسره به دوستش میگه: بیا بریم دریا.
دوستش میگه: نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!


==========================

 

آمریکاییه میخواسته غضنفر ضایع کنه می‌برتش تو آمریکا و بهش میگه: زمین را بکن. غضنفر بعد از100متر کندن به یک سیم میرسه، آمریکاییه بهش میگه: ببین ما از100سال پیش تلفن داشتیم!
غضنفر هم یارو رو می‌برتش تو شهرشون و بهش میگه: بکن، آمریکاییه بعد از100متر کندن به چیزی نمیرسه، غضنفر بهش میگه ببین ما از100سال پیش موبایل داشتیم!


==========================

 

به غضنفر میگن: نظرت راجع به ماه رمضان چیه؟
میگه: والا خیلی خوبه فقط یه کم زولبیا بامیه اش رو زیاد کنن بهتر میشه!

 

==========================

 

به غضنفر میگن بابات به رحمت ایزدی پیوست،
میگه: رحمت ایزدی دیگه کیه؟
میگن: نه منظورمون اینه که به دیار باقی شتافت،
میگه: دیار باقی دیگه کجاست؟
میگن: یعنی دار فانی رو وداع گفت،
میگه: دار فانی دیگه چه جور داریه؟
میگن: یعنی رخت از این دنیا بربست،
میگه: منظورتون رو نمیفهمم!
میگن: احمق، بابات مرد،
میگه: احمق خوتی، بابا دیگه کیه!

 

========================

 

غضنفر جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می‌کرد: تو می‌تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!

 

========================

 

غضنفر پسرشو میفرسته دانشکده افسری، دوستاش بهش میگن: درس پسرت که خیلی خوبه بود، بهتر بود میگذاشتی دکتر یا مهندس بشه؟
غضنفرمیگه: نه، آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!

 

==========================

 

به غضنفر میگن: دوست داری بابات بمیره ارثش به تو برسه؟
میگه: نه، دوست دارم بکشنش تا دیه هم بگیرم!

 

==========================

 

قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
غضنفر: جناب قاضی! خودش می‌خواست، هر وقت من را می‌دید،
می‌گفت یک سری به ما بزن!

 

===========================

 

غضنفر میره سیگار فروشی و میگه: آقا سیگار برگ دارین؟
فروشنده میگه: خیر.
غضنفر میگه: پس یک بسته کوبیده بدین!

 

============================

 

غضنفر دوتا کراوات زده بود که بره عروسی، بهش میگن چرا دوتا کراوات زدی؟
میگه: آخه عقد و عروسی با همه!


بد شانسی یعنی....

بد شانسی یعنی....

1-بد شانسی یعنی : داری با دوست دختر جدیدت راه میری ، یک دفعه دوست دختر فابریکت میاد و تو قبلا بهش گفتی که به غیر از او هیچ دوست دختر دیگه ای نداری و حالا اون تو رو با یه دختر دیگه میبینه ، خب مسلم دیگه بهترین دوست دخترت میپره .


2:بد شانسی یعنی : تو دانشگاه سر کلاس داری ادای استادتو در میاری ، بعد همینکه صورتتو برمیگردونی ، ببینی استادت پشت سرت واستاده و داشته تمام ارهای تو رو میدیده و دوستای نامردتم اصلا چیزی بهت نگفتن که استاد پشت سرته .


3: بد شانسی یعنی : شب عید میخوای برای دوست و آشنا ای کارت بفرستی ، ولی خطها به قدری شلوغه ، که مسنجر به زور بالا میاد ، چه برسه که بخوای ای کارت بفرستی .


4: بد شانسی یعنی : بدون گواهینامه و به صورت کاملا هیدن گونه ( مخفیانه ) ماشین بابا رو دو در میکنی تا بری دنبال رفقا و برین کمی صفا کنین ، رفقا رو بر میداری ، یه اسکوتر هم تو ضبط ماشین میذاری و به صورت شخله گاز شروع میکنی به رانندگی ، سره اولین چهارراه پلیس بهت گیر میده و به جرم نداشتن گواهینامه ، ماشین باباتو 2 هفته تو پارکینگ میخوابونن .


5: بد شانسی یعنی : جلوی دوستات ادعا میکنی که خدای کامپیوتری ، بعد یه روز یکی از دوستات زنگ میزنه که اگه ممکنه بری و ویندوزشو عوض کنی ، بعد و میری اونجا وبه جای اینکه ویندوزشو درست کنی ، میزنی کامپیوترشو داغون میکنی .


6: بد شانسی یعنی : اون گرگه تو کارتون میگ میگ ( همون گرگه و شتر مرغه ) ، چون ما از بچگیمون یادمونه که اون میخواسته این شتر مرغه رو بگیره و هر دفعه بد شانسی میاره ، خلاصه اینکه به نظر بدشانس ترین شخصیت کارتونی همونه .


7: بد شانسی یعنی : آمار وبلاگت به روزی چند هزار نفر رسیده و داری کلی حال میکنی ، یک  روز کانکت میشی و اسم وبلاگتو وارد میکنی و میبینی پیغام انسداد این سایت توسط مخابرات اومده جلوت و تو اصلا باور نمیکنی اینو و همین امر باعث میشه تا آمارت به یک دهم آمار قبلیت برسه .


8: بد شانسی یعنی : جلوی دوستات ادعا میکنی خدای کانتر استریک و آنریل تورنومنت هستی ، بعد یه روز دوستات دعوتت میکنن گیم نت و میری اونجا میشینی و آنریل و یا کانتر میزنی ، و تنها چیزی که اونوقت تابلو ، اسم تو که همیشه آخری ( با اون همه ادعا )

طنز کارمند نمونه!

طنز کارمند نمونه!

دیشب به خواب دیدم ،گردیده ام نمونه// دربین کارمندان اندر ادارۀ خود

تشویق می نمودند ،کف می زدند مرتب//در آسمان بختم دیدم ستارۀ خود

 

آمد مدیرنزدیک ،با چهره ای گشاده// در دست او دو سکّه با یک سوییچ پیکان
من را به پیش خود خواند ،از بهر اخذ آنها // رفتم گرفتم هردو با دستهای لرزان

 

با حسرتی فراوان ،در من نظاره می شد// ازسوی هم قطاران حتی مدیر بنده
من غرق شادی و شور، اشک از دو دیده جاری// از اینکه گشته بودم در این میان برنده

 

از شدّت مسّرت، از خواب خوش پریدم// دیدم که ظهر نزدیک من توی رختخوابم
با سرعتی فراوان ،سوی اداره رفتم// در طول راه بودم دائم به فکر خوابم

 

وارد شدم اداره ،دیدم به روی میزم// بنهاده آبدارچی یک نامۀ از مدیرم
توبیخ نامه ای بود ،امضای او به زیرش// خواندم چو نامه برخاست صد آه از ضمیرم

 

تاخیرها و غیبت ،شد موجب نکوهش// رویای دیشب من گردید نقش بر آب
گفتم دوباره «جاوید» ، وارونه گشت خوابت// مانند دفعۀ پیش خیری ندیدی از خواب