داستان های ترسناک درباره ارواحی در کشیتی های شبح زده

Image result for scary ship

روح هلندی

بی‌‌شک داستان (روح هلندی) معروف‌ترین داستان در میان تمام کشتی‌های شبح‌زده می‌باشد. هر چند که بیشتر این داستان‌ با افسانه عجین گشته است ولی اصل آن بر پایه حقیقت می‌باشد. در سال 1680 یک کشتی به فرماندهی ناخدا (هندریک و اندردکن) سفر خود را از آمستردام به (باتاویا) بندری در هندشرقی آغاز کرد. بنا براین افسانه، وقتی کشتی (واندردکن) در حال گذشتن از (دماغه امیدنیک) بود گرفتار طوفانی سهمگین شد. واندردکن توجهی به خطرات این طوفان که از نظر ملاحان هشداری از جانب خداوند بود، نکرد. کشتی در نبرد با طوفان و گردباد از هم پاشید و غرق شد و همه خدمه آن طعمه دریا شدند. می‌گویند واندردکن توسط خداوند تنبیه شد. تنبیه او این بود که روحش تا ابدیت در نزدیکی دماغه در کشتی خود سرگردان باشد. چیزی که این افسانه را ماندگار کرده این است که تاکنون بارها حتی در قرن بیستم افراد مختلفی ادعا کرده‌اند (روح هلندی) را دیده‌اند. یکی از نخستین شاهدان این ادعا کاپیتان و خدمه یک کشتی انگلیسی در سال 1835 بودند. آنها اعلام کردند که در طوفانی وحشتناک کشتی روح مانندی را دیده‌اند که به کشتی آنها نزدیک شده است. آن کشتی آنقدر نزدیک شد که خدمه انگلیسی از تصادف قریب‌الوقوع دو کشتی به هراس افتادند ولی ناگهان کشتی ارواح ناپدید گشت.
 
ادامه مطلب ...

داستان ترسناک مدرسه ی ارواح

Image result for scary school

تعداد زیادی از دانش آموزان یک مدرسه هندی که مدرسه شان در حیاط یک گورستان واقع شده از کابوس های شبانه رنج می برند، در نتیجه از مسوولان مدرسه خواستند محل مدرسه را تغییر دهند. 

رقیب انصاری 6 ساله می گوید؛ «من از وقتی که مرده ها را به خواب می بینم که تهدیدم می کنند به موقع به مدرسه بیایم، دیگر به مدرسه نمی روم.» 

در این هفته صدها کودک دبستانی به همراه والدین شان به نشانه اعتراض در مقابل دفتر مدیریت مدارس منطقه جمع شدند و خواستار آن شدند که محل مدرسه تغییر کند. 

حدود 200 کودک در این مدرسه به صورت شیفتی درس می خوانند. این مدرسه به دلیل عدم در اختیار داشتن زمین کافی برای راه اندازی مدرسه و همکاری نکردن مقامات در روستای کوهاری در این محل واقع شد. 

برخی از این والدین گفته اند خواب و سلامت فرزندان شان به دلیل کابوس هایی که در مورد ارواح می بینند مختل شده است. 

یکی از والدین می گوید؛ «آنها تمام روز با هم درس می خوانند، بازی می کنند و ناهارشان را در حالی می خورند که روی سطح سیمانی قبرها نشسته اند. اما حالا ارواح می خواهند فرزندان ما را تسخیر کنند و این امر باعث بیماری کودکان شده است. 

ما راهی جز فرستادن فرزندان مان به این مدرسه نداریم زیرا نزدیک ترین مدرسه جز این دست کم 4 ساعت تا روستا فاصله دارد.» 

در این قبرستان بیش از 100 مقبره وجود دارد که تعدادی از آنها نیز تازه هستند و ظرف چند ماه گذشته کنده و پر شده اند. 

مقامات استان پرجمعیت بیهار گفته اند درصددند محلی تازه برای مدرسه بیایند. 

یکی از اعضای شورای اداره روستا در این مورد گفت؛ «شاید درگذشتگان نیز از شلوغی حیاط گورستان ناراضی باشند و دیگر هنگام آن رسیده که فکری برای این موضوع بکنیم.


داستان واقعی از یک دختر

Image result for scary girl in pictures

طبق گزارش دریافتی از اسیای دوردر یکی از پارکهای کوچک در کشور تایلند دخترک عجیبی چند وقتی مردم ان منطقه را سر در گم کرده است. در اکثر عکسهایی که در این پارک گرفته میشود این دختر وجود دارد در صورتی که این دختر را تابه حال کسی از نزدیک ندیده است این موضوع برای همه عادی شده بود تا این که خبرنگاری طی تحقیق از مردم فهمید این دختر حدود چند سال پیش فوت شده است.

مردم وحشت کرده و از پارک دوری کردند.مسئولین پارک از روزنامه مذکور شکایت کرده و آن ها ناچار به عذرخواهی شدند و مردم دوباره به پارک روان شدند که دوباره عکاسی عکس این دختر در را در عکسی ثبت کرد.
عکاس بیچاره را جریمه و به زندان انداختند ولی او قسم می خورد عکس واقعی است.
دوباره مدتی گذشت و بعد از مدتی دوربین کنترل ترافیک عکس این دختر را در بین مردم ثبت کرد.
مامور مذکور از کار بی کار و جریمه شد.

از آن پس کسی آن دختر را ندید و اگر هم دید به روی خودش نیاورد.

(عکس ربطی به داستان ندارد و فقط باحال بود گفتم بزارم ببینید)

یک داستان ترسناک و واقعی (درباره زندان)

Image result for scary prison

«اریک» ده سال در شیفت شب آلکاتراز کار کرد. از نظر او بدترین قسمت کار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الکتریکی بود. یک شب او روی صندلی شوک نشست و عکس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر کرد در عکس تصویر صورتی را دید که از پشت صندلی خیره به او نگاه می‌کند. او هنوز هم نمی‌داند آن صورت چه بود. اریک می‌گوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت می‌کردم. نگهبان‌های دیگر داستان‌هایی درباره اتفاقات آن جا تعریف می‌کردند ولی من سعی می‌کردم توجهی به حرف آنها نکنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتناب‌ناپذیر بود.

«مری مک کلر» دوازده سال است که در این جزیره کار می‌کند. او از انزوای آن جا لذت می‌برد و می‌گوید «این‌جا یک محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه کرده است. وی می‌گوید«بارها برایم اتفاق افتاده که احساس می‌کردم کسی مرا نیشگون می‌گیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچ‌وقت در موردشان با کسی حرف نزدم.»

«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانک که هم اکنون در آریزونا زندگی می‌کند درباره زوزه‌های باد می‌گوید «شب‌ها وقتی با چشمان باز دراز می‌کشیدم به زوزه باد گوش می‌دادم. زوزه‌ای وحشت‌انگیز بود و انسان احساس می‌کرد ارواح هم با باد هم‌نفس شده‌اند. سعی می‌کردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلکاتراز فکر می‌کنم به یاد بی‌رحمی‌هایش می‌افتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلکاتراز می‌آیند و از سلول‌های مختلف آن که هر یک نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن می‌کنند. وقتی خورشید غروب می‌کند دیگر کسی از آلکاتراز نمی‌رود بلکه همه از آن فرار می‌کنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزه‌های ارواح کشته‌شدگان آلکاتراز، صبح روز بعد می‌گریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید

(من فقط اینو پیدا کردم و من نمی دونم این واقعی هست یا نیست احتمالا نیست؟)

 

طنز باحال مهد کودک

Image result for kid laughing

دکتر جواد تجر، دکترای روانشناسی به خانواده‌ها توصیه کرده کودکانشان را بیشتر از 4 ساعت به مهدکودک ها نسپرند. جناب دکتر دلیل این حرفشان را اینگونه شرح داده اند:« کودکان در سنین پایین به خانواده علاقه زیادی دارند و خوب نیست که آنها را در دو شیفت به مهدکودک بسپارند». نمی‌دانیم چرا احساس می کنیم دکتر تجر خودشان مهدکودک دارند و از دست این بچه‌ها عاصی شده‌اند و به همین خاطر این تزها را می دهند که از شر بچه های امروزی خلاص شوند.

داخلی-مهدکودک تجر- روز

کودک1: عمو جواد یک دارم!

دکتر: خب یه لحظه صبر کن من مهشید رو ساکت کنم می برمت.

کودک 1: الان دیگه دو دارم!

دکتر: یه لحظه نگه دار خودتو می برمت.

کودک 1: پزشکان گفته اند نگه داشتن بیش از حد ادرار و مدفوع موجب فشار آمدن به مثانه و در مرحله بعدی ناباروری می شود!

دکتر: ببند دهنتو. بچه دو ساله داره به من یاد میده که چی خوبه چی بده.  ادامه مطلب ...