صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب…..
6 صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .
7صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت 12 ظهر کلاس داره!!!!!!!!
8 صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم 18 کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…
ادامه مطلب ...
به گزارش خبرنگار ورزشی شبکه خبری آتی نیوز، در یکی از رشته های ورزشی توپی و پرهیجانT فدراسیون یک مدیر فنی 80 ساله انتخاب کرده است و این پیشکسوت با وجود سوابق درخشانش به دلیل کهولت سن تمرکز لازم را ندارد و یک سوال را بیش از چند بار از ورزشکاران مطرح می کند.
یکی از ملی پوشان این رشته ورزشی در گفت و گو با خبرنگار ورزشی شبکه خبری آتی نیوز اظهار داشت: این شخص نمی تواند برای تیم ملی مفید باشد و حتی محل استقرار ورزشکاران در میدان را به درستی یادش نمی ماند و برخی از ورزشکاران او را با بابااتی سریال قهوه تلخ مقایسه می کنند و میگویند او اینکه مثل آن پیرمرد بانمک قهوه تلخ است که مدام می گوید کیه؟ کیه؟
این مدیر فنی سالخورده نیز مدام به ورزشکاران می گوید: تو کجا بودی؟ تو باید در این پست بازی می کردی؟ الان کجا داری بازی می کنی؟
خوب است فدراسیون ها جهت ارج نهادن به زحمات و تجربیات پیشکسوتان، راههای آبرومندانه تری را برای بکارگیری آنها پیدا کنند.
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم
میزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش
نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت
توی آب و جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش
نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما
داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از
دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟
همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود
که روی شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت»