جوکهای جدید و خنده دار تلگرام

مطالب طنز تلگرام, جوکهای جدید تلگرام

شمام وقتی تو تلگرام دوستتون پیام یکی رو براتون فوروارد میکنه

.

.

.

 سریع اول میرید عکس طرفو نیگا میکنید بعد میخونیدش یا فقط من به این عارضه دچارم

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ جوک تلگرام ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

 

تو یکی از کانالای تلگرام پست گذاشته هرچی دستتونه بزارید

زمین این کلیپ زیبا رو ببینید!

.

.

.

من گوشیم دستم بود و هیچوقت نتونستم اون کلیپ زیبا رو ببینم!

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ جوکهای جدید تلگرام ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

  

ﺑﻮﺳﻪ ﺭﺍ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﮐﻦ ﻫﺮ ﺷﺐ ﻃﻼﻗﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ...

ﻗﺎﺿﯿﺶ ﻣﻦ، ﻣﺘﻬﻢ ﻣﻦ، ﺷﺎﮐﯿﺶ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ...

.

.

.

ﺍﯾﻨﻮ ﺍﺯ ﮔﺮﻭﻩ وکلا کش رفتــم

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ مطالب طنز تلگرام ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

  

یه سلامی هم عرض کنیم خدمت کسایی که همیشه اف هستن و مصرف نت ندارن !

.

.

.

.

سلام  مشترک کم مصرف و ای بی مصرف ! 

 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦ جوکهای جدید و باحال ♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

  

فیلم میزاریم لفت میدن 

عکس میزاریم لفت میدن

ویس میزاریم لفت میدن

تند تند پست میزاریم لفت میدن

پست نمیزاریم لفت میدن

.

.

.

تویی که الان میخای لفت بدی بگو واسه چی حداقل؟؟ خو بگو چی میخوای چته خب؟!?!

والا.....

   ادامه مطلب ...

طنز نوشته های کوتاه جدید و جالب

 مطالب طنز و خنده دار , طنز نوشته های خنده دار

آقایون و خانوما توجه کنند!!!!!

. .

. .

. .

. .

ممنون از توجهتون ان شاالله جبران کنم!

 

 

طنز نوشته های کوتاه 

 

یارو پدرش تو بستر مرگ بوده، میگه بیا بشین کنارم کارت دارم.

.

.

بعد یه چوب می ده دست پسرش،

پسره هم که می خواسته ذکاوتش رو نشون بده قبل از حرف زدن پدرش چوب رو می شکنه. 

پدره سکته می کنه درجا میمیره. 

مامانش میگه: خاک تو سرت ، این ساز نی از هفت نسل قبل دست به دست به پدرت رسیده بود 

 

جوک های خنده دار

 

هفته پیش زن داییم تو سوپ خامه ریخته بود، خیلی خوشمزه شده بود 

اومدیم خونه مامانم سوپ درست کرد  خواست مثلا روی زن داییمو کم کنه، تو سوپ خامه شکلاتی ریخت! 

.

.

.

اینجا بیمارستان

بخش اسهالیا 

آی لاو یو ننه

 


جوک های باحال

 

نصف جذابیت دخترا به ترسو بودنشونه ،

.

.

.

دختری که بتونه با سوسک مقابله کنه به درد زندگی نمیخوره

 

جوک خیلی خنده دار

 

به بابام میگم : همه حیون خونگی دارن چرا ما نداریم خیلی هم با کلاسه

بابام گفت:پس تو فک کردی الان چی هستی؟خب توهم حیون خونگی مایی دیگه فقط فرقش اینه مال ما کلاس نداره

تو عمرم اینجوری ضایعه نشده بودم 

ادامه مطلب ...

از رقص ارقام نابه‏هنجار شده‏ ام (شعر طنز حسابداری)

Image result for laughing

در حیرتم از خود که این‏گونه از وادی ارقام به اشعار شده‏ ام

دلخون بدهکار، اسیر بستانکار بی علت و دلیل حسابدار شده‏ ام

سال‏ها خواندم تراز و سود و زیان حالا اسیر مالیات و انبار شده ‏ام

خلاص این نشده به دام دیگری ‏ام آرسن لوپنی تمام عیار شده ‏ام

از آب حوض بلدم تا شیر مرغ آشپز، مهندس، پرستار شده ‏ام

به هزینه آب می‏دهم به سود، دارو ناجی دفاتر بیمار شده‏ ام

برای مبادی دلخواه می‏پزم دفتر بفرمایید شام، سرآشپز بازار شده ‏ام

تهاتر، طبقه‏ بندی، حذف یا تعدیل قیچی، و چسب، و پرگار شده ‏ام

اگر شرکتی هم به هوا بشود اولین است که بر دار شده ‏ام

حالا فکر بد نکنید چرا مشغولم از ترس آخر تیر پرکار شده ‏ام

تعطیلات تابستان همه در سفر و من عزادار نرفتن تور و گردش شده ‏ام

برایتان عجیب نیست که چرا شاعر شعرهای بودار شده ‏ام

قسم به پاچولی، و هندریکسن از رقص ارقام نابه‏هنجار شده‏ ام

خانه‌هایی با داستان‌های ترسناک واقعی!

Image result for scary ghosts


«ست لاوس» عکاسی ‌است که به جرات میتوان گفت زندگی‌اش را با دیدن و عکاسی کردن از خانه‌های ترسناک آمریکایی به خطر انداخته است. قتل‌های فجیع، جادوگری، پرستش‌های‌ مرموز و ترسناک، در مکانهایی اتفاق افتاده است که هیچ کسی شهامت رفتن به آنجا را ندارد. و حالا شما هم نیازی به رفتن به آنجا ندارید چرا که «ست لاوس» عکس‌هایی از آنجا در کتاب «یک داستان ترسناک آمریکایی» به چاپ رسانده است.


بوفالو، نیویورک

این خانه از سال 1968 پس از خودکشی صاحبش خالی و متروک باقی مانده است. به گفته‌ی محلی‌ها، صداهای مرموزی دائما از این خانه به گوش می‌رسد.

 www.dalahoo.com

دیترویت، میچیگان

خانه ای که دو مرد و یک زن همزمان در آن کشته شدند. این حادثه در آگوست 1942 اتفاق افتاد و بعد از آن دیگر کسی داخل آن نرفت.

www.dalahoo.com 

(ادامه مطلب)  ادامه مطلب ...

مواجه شدن با جن در یک راهروی تاریک

Image result for dark school hall pic

این داستان من نیست ولی واقعیت داره...(یا شایدم نداره)

مواجه شدن با جن در یک راهروی تاریک:

من زیاد به داستان هایی که افراد درباره اجنه و روح و... تعریف می کنن اعتقاد ندارم اما اگه راستشو بخواید خودم یکبار با اونا مواجه شدم!

داستان مربوط به حدود دو سال پیشه وقتی 19 سالم بودم توی یک آپارتمان 4 طبقه زندگی می کردیم که طبقه هم کف پارکینگ نداشت اما انتهاش یک راهروی تو در تو و تاریک بود که هشت تا انباری مربوط به واحدها اونجا قرار داشت. و لامپش هم معمولا سوخته بود.
 

هرچند وقت یکبار از پول شارژ ساختمون یه لامپ واسه راهروی انباری ها می خریدن اما لامپ دو سه روز بیشتر دووم نمی آورد و سیاه میشد و می سوخت و ساکنین تقریبا عادت کرده بودند که هر وقت خواستند برن انباری از چراغ قوه گوشیشون استفاده کنن! 
ادامه مطلب ...