داستان کوتاه طنز

بهترین،خنده دار ترین،طنز ترین اصن خفن ترین داستان های کوتاه طنز و داستان های خنده دار باحال رو برای شما عزیزان تو این صفحه ی داستان کوتاه خنده دار جمع کردیم تا 10 دقیقه فقط بخندید ولی باید حتما قول بدید تا آخرش هر داستان کوتاه طنز رو بخونید.

داستان کوتاه طنز

 

داستان کوتاه طنز : داستان خنده دار لکنت زبان

یا رو لکنت زبون داشته به اورژانس زنگ میزنه که بیان جنازه همسایه شون که مرده رو ببرن!
میگه : اااالو اااوورژانس ،این ههههمسایمووون ممممرده! یک آمبولانس میفرررررستین؟!…
یارو اورژانسیه میگه : آدرستون کجاست؟!
طرف تا میاد آدرس رو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!!!!
طرف میگه : منظورتون ظفره ؟
طرف میگه : نننننننـــنه!
اورژانسیه فکر می کنه رفته سرکار می خنده و گوشی رو قطع میکنه!
یه هفته بعد همین اتفاق دوباره میفته بازم طرف میگه : آدرستون کجاست؟
باز زبون بنده خدا بند میاد میگه : ظظظظ!!!!
یارو میگه ظفر؟ میگه: ننننه!
دوباره مامور اورژانس فکر می کنه رفته سرکار گوشی رو قطع میکنه!
یک ماه میگذره،دوباره طرف زنگ می زنه میگه :
اااااووووورژانس، این ههمسایمون مممرده محلللمون بوی گند گررررررفته یک آمبولانس ببفرستیییین!
طرف میگه : آدرستون؟!

باز زبون یارو بند میاد میگه : ظظظظ!!!
اورژانسیه میگه : آقا منظورت ظفره؟!
طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛ آآآآررره ککککثافت کشووووندم آورددددمش ظفرببیییا بببرشش!!!!

خوشحالیم که اولین خنده با خوندن این داستان کوتاه طنز رو لباتون سبز شد. حالا ادامه بریم داستان خنده دار بعدی رو بخونیم …

داستان خنده دار داستان طنز تاکسی

داستان خنده دار : داستان طنز تاکسی

چهار تا رفیق میخوستن سوار تاکسی بشن ولی پولی نداشتن که بدن! با خنده ﻗﺮﺍﺭ میذارن وقتی به مقصدشون رسیدن چهارتایی پیاده بشن و فرار کنن!
وقتی به مقصد میرسن چهارتایی شون در های ماشین رو باز میکنن و شروع میکنن به فرار! ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾک ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ اینقدر تاریک که ﻫﯿﭽﮑسی کس دیگه ای رو نمی دید فقط صدای نفس نفس زدنشون شنیده می شد!
یکی از اون چهارتا زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷ رو بکن الآن ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره !
طرف برگشت گفت: بابا راننده منم، فقط بگین چی شده !؟

خخخخخ من که از این داستان کوتاه طنز خیلی خندیدم امیدوارم شما هم از این داستان خنده دار لذت برده باشید. بریم سراغ داستان طنز بعدی …

داستان کوتاه طنز داستان خنده دار داستان طنز عشق پدرانه داستان طنز : داستان خنده دار عشق پدرانه

ﺩﺧﺘﺮک ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ : پدر !
ﺍگه ﯾک ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ یک ﮐﺎﺭ ﺑﺪﯼ کنه، ﻣﻦ ﭼﯽﮐﺎﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﮑﻨﻢ؟
ﭘﺪﺭ با خنده ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ . این کار رو ترک کن !
دخترک باز ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﮔﻪ ﺭﻭﻡ ﻧﺸﻪ چیکار کنم ؟
پدر با مهربانی ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺧﺐ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺬﺍﺭ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﺶ تا بخونه!
ﺻﺒﺢ ﮐﻪ پدر ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺁﻣﺎﺩﻩ می شد، ﺩﺭ ﺟﯿﺐ ﮐﺘﺶ ﮐﺎﻏﺬﯼ کوچک ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭی آن ﻧﻮﺷﺘﻪ شده ﺑﻮﺩ :
“ﺑﺎﺑﺎ ﺳﻼﻡ. ﺳﯿﮕﺎﺭ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﻟﻄﻔﺎً ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﻧﮑﻦ !”
ﭘﺪﺭ ﺍﺷﮏ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ حلقه زد!!
ﻭ ای بار پدر ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺧﺘﺮ ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﮔﻮﻩ ﺧﻮﺭﯾﺶ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﻮﻣﺪﻩ!!!

ببخشید دیگه!!! این داستان کوتاه طنز و خنده دار صرفا برای شاد کردن شما بود و واقعیت بیرونی ندارد. حالا بریم سراغ داستان خنده دار و طنز بعدی ….

داستان کوتاه طنز داستان خنده دار داستان طنز آبادانی داستان خنده دار : داستان کوتاه طنز آبادانی

یک عرب، یک چینی، یک شامریکایی و یک آبادانی توی کافی شاپ داشتند با هم گپ می زدند که عرب گفت :
عرب : من یک موقعیت بسیار عالی دارم، می خوام بانک جهانی پول رو همین روزها بخرم !
چینی در جواب گفت : من خیلی ثروتمندم و می خوام کمپانی بی او دبلیو رو بخرم !
امریکایی هم برگشت گفت : من یه شاهزاده ثروتمند هستم و میخوام شرکت گوگل و اپل رو بخرم !
سپس همگی با نگاهی طنز آمیز منتظر بودند تا آبادانی صحبت کنه
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه اش رو با متانت خاصی به هم زد! خیلی با حوصله قاشق کوچک رو روی میز گذاشت، کمی قهوه نوشید، یک نگاهی به بقیه انداخت و با آرامی گفت:
نه،نمیفروشم….!!!

این یکی داستان کوتاه طنز چطور بود؟ امیدواریم از این داستان کوتاه خنده دار هم خوشتون اومده باشه …

داستان کوتاه طنز خنده دار تلافیداستان کوتاه طنز : داستان خنده دار تلافی

خانم خانه دار داستان طنز ما درحال پختن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش آشفته وارد آشپزخانه شد و فریاد زد : مواظب باش، مواظب باش، یک کم کره بیشتر توش بریز!
ای وای خدایا، خیلی زیاد درست کردی … حالا سریع برش گردون … زود باش دیگه باید بازم بیشتر کره بریزی … وای خدایا از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟
دارن تخم مرغ ها می‌سوزن مراقب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرف های من اصلا گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!! عجله کن برشون گردون ! زود باش دیگه ! دیوونه شدی مگه ؟؟؟؟
عقلت رو مگه از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … زودباش نمک بزن … نمک …
زن داستان درحالی که به او زل زده بود ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برای تو افتاده ؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یک تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر زبل داستان طنز ما خیلی نرم گفت : فقط می‌خواستم که بدونی موقعی من دارم رانندگی می‌کنم، تو داری چه بلایی سر من در میاری !!!

این داستان طنز چطور بود؟ امیدوارم این داستان خنده دار مورد رضایت شما بوده باشد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.