یکی از دوستام تعریف می کرد که یک شب که داشت از روستای پدرش بر می گشته شهر تو جاده شمال نزدیکای اردبیل بوده که تصمیم میگیره از جاده قدیمی که با صفاتر بوده بیاد به خاطر همین مجبور بوده ک از وسط جنگل رد بشه!
دوستم ادامه این داستان ترسناک رو اینطوری تعریف کرد: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که ناگهانی ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نشد که نشد.
وسط های جنگل، داشت شب می شد، نم نم بارون هم گرفته بود. اومدم بیرون یکمی با موتور ماشی سر و کله زدم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین چیزی سر در میارم ک بتونم درستش کنم!!!(داستان ترسناک)
جوک های باحال و خنده دار بهمن ماه، جدیدترین جوک های خنده دار بهمن ماه
پسرا توی چت به هیچی اعتقاد ندارن جز اینکه جواب سلام واجبه
اونم فقط در مورد دخترا!!!
روزی یکی از مریدان حکیم در حال صرف غذا بود که حکیم از او پرسید : آیا داری غذا می خوری ؟ ؟ ؟
مریـــــد گفت : بلــــه
حکیم از او پرسید : آیا هم اکنون گرسنه ای ؟ ؟ ؟
مریـــــد گفت : بلــــه
حکیم از او پرسید : آیا بعد از خوردن غذا سیر خواهی شد ؟ ؟ ؟
مریـــــد گفت : بلــــه
حکیم شمشیر خویش را برکشید و آن مریــــد را به دو نیم کـــــرد
سپس حکیم فرمود : از ما نیست آن کس که این قدر فرصت ” پ نه پ ” را از دست بدهد . . .(جوک جدید)
یاد اون روزا بخیر وقتی که بچه بودم بودم بعد بابام می رفتم دستشویی احساس مگسی رو داشتم که به توده عظیمی از پیف پاف برخورد کرده بود . . .
شمام این طوری بودین ؟ ؟ ؟(جوک)